نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

دوران امپراتوری مغولان کبیر در واقع تداوم دوره‌ی سلطان نشین دهلی در هند می‎‌باشد. زیرا در این دوران تلاش برای ایجاد یک امپراتوری متمرکز در هند ادامه می‎‌یابد و به اوج خود می‎‌رسد. به علاوه در این دوران نخبگان حاکم تلاش‌های سلطان نشین دهلی برای ایجاد فرهنگی اسلامی که آمیزه ای از میران فرهنگی ایرانیان و هندیان باشد را ادامه می‎‌دهند. همچنین در این دوران همانند دوره گذشته کشمکش بین هویت ایرانی- هندی و هویت اسلامی برای حاکم شدن بر دولت و جامعه ادامه پیدا می‎‌کند و بیش از پیش تشدید می‎‌شود.
امپراتوری مغولان کبیر به دنبال پیروزی‌های بابر تأسیس شد و پایه‌های آن توسط نوه‌ی وی، اکبر(1605-1556) تحکیم و تثبیت گشت. اکبر ابتدا پنجاب، گجرات، راجستان، بهار، و بنگال را به قلمرو امپراتوری خود اضافه کرد. سپس به سمت شمال پیشروی کرد و مناطق کابل، کشمیر، سند، و بلوچستان را به تصرف خود درآورد. دکن نیز در سال 1600 به تصرف وی درآمد. اما توسعه‌ی امپراتوری مغولان کبیر به سمت جنوب و تصرف ایالات مستقل این منطقه (مثل بیجاپور و گلکندا) نه در زمان اکبر بلکه در اواخر قرن هفدهم تحقق پیدا کرد. به علاوه اکثر مناطقی که توسط اکبر فتح شدند توانستند خود را خارج از کنترل مستقیم امپراتوری وی نگه دارند. راجستان همچنان در دست فرمانروایان محلی هندو باقی ماند و مناطق میانی شرق هند نیز تحت اداره‌ی قبایل مستقلی قرارگرفتند که تنها مبالغی را به عنوان خراج به امپراتوری مغولان کبیر می‎‌پرداختند.
دستگاه سیاسی و نظامی امپراتوری مغولان کبیر عمدتاً در دست مسلمانان ترک، افغانی، ایرانی و همچنین مسلمانان بومی هند قرار داشت. در حالی که نخبگان حاکم در این امپراتوری رسماً مسلمان بودند حدود بیست درصد از اشراف این امپراتوری را هندوها- اکثراً راجپوت‌ها و مارات‌ها- تشکیل می‎‌دادند. هندوها به عنوان فرمانده‌ی نظامی جزء، مقام اجرایی، سرمایه گذار، بازرگان، و یا زمیندار در این امپراتوری فعالیت می‎‌کردند. هندوهایی که شغل و مقام دولتی داشتند همانند همقطاران مسلمان خوددارای فرهنگی ایرانی بودند.
مغولان کبیر سعی می‎‌کردند تا با جلب وفاداری و حمایت طبقه‌ی اشراف هند به حکومت خود تداوم ببخشند. طبقه‌ی اشراف هند در آن زمان بر پایه‌ی روابط فامیلی به گروه‌های متعددی تقسیم می‎‌شد. مغولان کبیر توانستند با جلب حمایت این طبقه حکومت باثباتی را در هند بوجود بیاورند. جلب حمایت اشراف به نوبه‌ی خود جلب حمایت وابستگان آن‌ها را نیز درپی می‎‌داشت. مغولان کبیر جامعه‌ی هند را جامعه ای متشکل از خانواده‌های اشرافی و وابستگان آن‌ها می‎‌دانستند از این رو جلب حمایت خانواده‌های اشرافی به معنای جلب حمایت کل جامعه بود. مغولان کبیر با اعطای امتیازات سیاسی و ارضی و یا با برقراری پیوندهای فامیلی و خویشاوندی سعی می‎‌کردند اشراف را به سوی خود بکشانند.
در امپراتوری مغولان کبیر اشرافی که در دستگاه حکومتی مسؤولیتی داشتند بر پایه‌ی نظامی با نام «نظام منصبداری»(1) سازماندهی شده بودند. این نظام نظامی سلسله مراتبی بود که براساس آن هر صاحب مقام دو درجه داشت- یکی «زات» که بیان کننده‌ی جایگاه او در این سلسله مراتب بود و دیگری «سوار» که بیان کننده‌ی تعداد سربازانی بود که وی می‎‌توانست در هنگام جنگ در اختیار دولت بگذارد. «منصبداران» در قبال انجام وظایف خود یا پول نقد دریافت می‎‌کردند و یا قطعه زمینی به عنوان جگیر (که در واقع همان اقطاع بود) به آن‌ها واگذار می‎‌شد. فرماندهان نظامی، شاهزاده‌های محلی، راجپوت‌ها، و رهبران قبایل ازجمله جگیرداران در امپراتوری مغولان کبیر بودند. در دوران این امپراتوری به تدریج حدود 7/8 از زمین‌های تحت تملک دولت به جگیر تبدیل شدند.
منصبداران مسؤولیت جمع آوری درآمدها و تهیه‌ی سرباز برای ارتش را برعهده داشتند. علاوه بر این گروه، اشراف دیگری نیز در دستگاه حکومتی خدمت می‎‌کردند که مسؤول حفظ نظم و اجرای قوانین بودند. در این امپراتوری هر یک از اشراف حاکم دولت کوچکی را برای خود تشکیل داده بودند که از تعدادی سرباز، تعدادی کارمند، تعدادی پیشخدمت و نوکر، و یک حرم متشکل می‎‌شد. خانواده‌ی هریک از این افراد در زندگی خود از خانواده پادشاه تقلید می‎‌کرد. اشراف حاکم علاوه بر انجام وظایف رسمی خود مسؤولیت ساخت مساجد، پل‌ها، کاروانسراها و همچنین مسؤولیت حمایت از فعالیت‌های علمی و ادبی را نیز برعهده داشتند.
در زیرسطح منصبداران اشراف محلی متعددی قرار داشتند که «زمینداران» گروهی از آن‌ها بودند. همواره کسری از درآمدهای حاصل از زمین‌های کشاورزی هر محل «زمینداران» آن محل اختصاص می‎‌یافت (آنان به هیچ وجه مالک این زمین‌ها محسوب
توضیح تصویر
نقشه1: امپراتوری مغولان کبیر: 1707-1605
نمی شدند). امپراتور حق داشت زمینداران(2) را از این امتیاز محروم کند. پادشاهان مغولان کبیر اغلب سعی می‎‌کردند این امتیاز را از راجپوت‌ها و دیگر اشراف هندو سلب کنند و به اشراف مسلمان بدهند. البته «زمینداران» نیز از قدرت قابل توجهی برخوردار بودند و لذا به آسانی کنار نمی کشیدند. هر «زمیندار» گماشتگان مسلحی داشت که از آن‌ها در سرکوب کشاورزان و مقاومت در مقابل خواسته‌های حکومت مرکزی استفاده می‎‌کرد. او به علت توانایی در کنترل کشاورزان و همچنین به علت ایفای نقش واسطه گری بین آن‌ها و حکومت مرکزی دارای موقعیت سیاسی و اقتصادی مستحکمی بود.
در زیر سطح «زمینداران» نیز چند طبقه وجود داشتند. رباخواران و تجار غلات، کشاورزان ثروتمند، کشاورزان صاحب زمین، کارگران، کاست‌های مختلف، و نجس‌ها طبقات سازمان یافته ای را در هند تشکیل می‎‌دادند. در رأس هر روستای کشاورزی یک مقام محلی به نام «مقدّم» یا «پاتل» قرار داشت. این منصب اغلب به طور ارثی از نسلی به نسل دیگر انتقال می‎‌یافت. «مقدّم» مسؤولیت پرداخت مالیات روستا به مقامات حکومتی و جلوگیری از وقوع جرم و جنایت در محدوده‌ی روستا را برعهده داشت. کشاورزانی که بر روی هر زمین کار می‎‌کردند تنها به آن زمین اختصاص داشتند و نسل اندر نسل می‎‌بایست بر روی همان زمین کار می کردند. البته کشاورزان بسیاری اقدام به فرار می‎‌کردند اما مجدداً با نیروی اجبار باز گردانده می‎‌شدند. در شرایطی که زمین‌های کشاورزی بسیاری وجود داشت و نیروی کار کم بود هیچ چاره ای بجز استفاده از زور وجود نداشت؛ این دقیقاً برعکس شرایط عصر حاضر می‎‌باشد- در دوران معاصر صاحبان املاک از «تهدید به اخراج» به عنوان ابزاری برای تسلط بر کشاورزان استفاده می‎‌کنند.
نظام جمع آوری مالیات‌ها که در ایالات مرکزی امپراتوری (ازجمله مولتان، لاهور، دهلی، آگرا، و الله آباد) اعمال می‎‌شد توسط شیر شاه بنیان نهاده شده بود. این نظام که تا پایان قرن هفدهم تداوم داشت نظام «ضبط» نامیده می‎‌شد. براساس نظام «ضبط» برای هر واحدی از زمین مالیات ثابتی حساب می‎‌شد که می‎‌بایست به صورت نقد پرداخت می‎‌گردید. مالیات هر واحد از زمین بر پایه‌ی قیمت محصول کاشته شده و میزان برداشت محصول در طی10 سال گذشته حساب می‎‌شد. در عین حال مبلغی که عملاً به عنوان مالیات اخذ می‎‌شد معمولاً برابر با نصف ارزش محصول برداشت شده بود. به علاوه از هر چیزی که امکان آن وجود داشت مالیات گرفته می شد. جمع آوری مالیات‌ها برعهده‌ی جگیرداران بود. کارمندان محلی که نماینده‌ی دولت مرکزی بودند نیز جگیرداران را در اجرای این وظیفه یاری می‎‌کردند. کارمندان محلی دوگروه بودند عده ای «قانونگو» نامیده می‎‌شدند که مسؤولیت سرپرستی نمایندگان جگیرداران در جمع آوری مالیات‌ها را برعهده داشتند و عده ای دیگرکه «چوزوری» نام داشتند مالیات‌های «زمینداران» را اخذ می‎‌کردند.
اکبر سعی کرد فرهنگ درباری امپراتوری خود را بر پایه‌ی ترکیبی از میراث فرهنگی جغتاییان (که توسط بابر از آسیای مرکزی به هند منتقل شده بود) و میراث فرهنگی سلطان نشین دهلی قرار دهد. در فرهنگ جغتاییان بر نقش پادشاه به عنوان فرمانده‌ی ارتش و رهبر «جهاد» تأکید می‎‌شد. اما بابر به این امتیاز اکتفا نکرد. او براساس سنت حکومت‌های اسلامی ایران علما را به عنوان مشاوران، معلمان خصوصی، دیپلمات، و کارمندان اداری به استخدام خود درآورد. بدینوسیله وی قصد داشت شورای ریش سفیدان را که مانع تسلط مستقیم او بر قلمروش بودند حذف کند و از طریق گماشتگانی که تنها به وی وفادار بودند حکومت نماید. بنابراین تعریفی که بابر از سلطنت ارائه می‎‌داد ترکیبی بود از تعاریف مردمان آسیای مرکزی و ایرانیان در این باره. سلطان نشین دهلی نیز مفهومی را از سلطنت ارائه می‎‌داد که ترکیبی از مفاهیم سنتی ایرانی و مفاهیم اسلامی بود. به هرحال تعریفی که اکبر از سلطنت ارائه داد ترکیبی از تعریف جغتاییان و تعریف سلطان نشین دهلی در این رابطه بود. با این حال وی همچنین سعی کرد با جذب هندوها در دستگاه حکومتی از ماهیت اسلامی سلطنت خود تا حدودی بکاهد. به عبارت کلی تر اکبر نسبت به نخبگان غیرمسلمان توجه نشان داد و درصدد خلق یک فرهنگ اسلامی- هندی برآمد.
وی برای خلق فرهنگ اسلامی- هندی موردنظر خود سیاست‌های مذهبی و فرهنگی خاصی را در پیش گرفت. او از یک سو با وقف مدارس و کتابخانه‌ها خود را به عنوان حامی علمای مسلمان نشان می‎‌داد و از سوی دیگر در جهت خلق فرهنگی هندی- اسلامی گام برمی داشت. او از فرقه‌ی چشتیه که در برابر ترکیب اسلام با هندوئیسم مخالفت شدیدی از خود نشان نداد حمایت کرد و درعین حال فرقه‌ی جدیدی را که «دین الهی» نام داشت و امپراتور را صوفی بزرگ می‎‌نامید بوجود آورد. کتاب «اکبرنامه ی» ابوالفضل علّامی(1602-1551 ) شاید بهترین منبع درباره‌ی ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر رژیم مغولان کبیر باشد. براساس این کتاب مغولان کبیر پادشاه را به عنوان فیلسوف شاه؛ حامی همه‌ی مردم، بدون توجه به دین آن‌ها؛ و مرشدی معنوی که عشق و صفا را با خود به ارمغان می‎‌آورد و رفاه کامل را در قلمرو خود برقرار می‎‌کند معرفی می‎‌کردند.
مغولان کبیر علاوه بر اتخاذ سیاست‌های مذهبی فوق با اجرای سیاست فرهنگی کلان تری قصد داشتند تا نظر مساعد غیرمسلمانان را نیز نسبت به امپراتوری خود جلب کنند. از همین رو بود که آن‌ها از ایجاد فرهنگی مشترک (در چگونگی رفتار، طرز لباس پوشیدن، هنر، نقاشی، معماری و شعر) حمایت می‎‌کردند. کاخ‌ها و قلعه‌هایی که در مناطقی ازجمله آجمیر، آگرا، الله آباد، لاهور و فتحپور سیگری توسط مغولان کبیر ساخته شده اند همه دارای معماری زیبایی که ترکیبی از معماری هندو و معماری اسلامی است می‎‌باشند. البته لازم به ذکر است که ترکیب معماری هندو با معماری اسلامی پدیده‌ی منحصر به دوران مغولان کبیر نیست بلکه در دوران سلطان نشین دهلی نیز ساختمان‌هایی با ترکیب معماری هندو و معماری اسلامی ساخته شدند. برای مثال سگدست‌های مارپیچ که یکی از ویژگی‌های معماری هندو می‎‌باشند علاوه بر این که در ساختمان‌های دوره‌ی مغولان کبیر دیده می‎‌شوند در مساجد و کاخ‌های دوره‌ی سلطان نشین دهلی نیز به چشم می‎‌خورند. درواقع در دوران سلطان نشین دهلی الگوها و طرح‌های متعددی از معماری هندو جذب معماری اسلامی شدند، و از این طریق به معماری دوران مغولان کبیر انتقال یافتند. اکبر با استفاده از طرح‌های معماری هندو توانست فرهنگ مشترکی را برای نخبگان خود که از قومیت‌ها و مناطق مختلف بودند
بوجود بیاورد.
به همین ترتیب نقاشی هند اسلامی نیز که از نظر سبک تصویرگری و تذهیب و تزیین، شبیه نقاشی ایرانی بود تحت تأثیر نقاشی هندو قرار گرفت. نقاشی هند در این دوره برخلاف نقاشی ایرانی برخط و شکل تأکید می‎‌کرد نه بر رنگ. همچنین نقاشی این دوره علاوه بر به نمایش گذاشتن موضوعاتی که ویژه‌ی نقاشی ایرانی بودند (مثل مناظری که از دربار، صحنه‌های شکار و جنگ، حیوانات، و گل‌ها) مناظر و سوژه‌هایی که ویژه‌ی نقاشی هندو بودند را نیز به تصویر می‎‌کشید. در این دوره آثار ادبی فارسی و هندوی متعددی (ازجمله ماهابهاراتا و رامایانا) توسط نقاشان مسلمان مصوّر و مزیّن گردیدند. خلاصه این که در دوره مغولان کبیر نقاشی هند اسلامی نیز همانند معماری آن در فراسوی اختلافات مذهبی قرار گرفت.
ساختارهای گروهی و مذهبی اسلامی در عصر مغولان کبیر در واقع همان ساختارهای گروهی و مذهبی اسلامی در دوره‌ی سلطان نشین دهلی بودند. در عصر مغولان کبیر نیز اکثریت بالایی از مردم شبه قاره‌ی هند، هندو بودن و مسلمانان در اقلیت قرار داشتند. مسلمانان هند در این دوره گروه واحدی را تشکیل نمی دادند بلکه در دستجات قومی، خانوادگی، طبقاتی و حتی کاستی متعددی قرار می‎‌گرفتند. در واقع آن‌ها نیز همانند هندوها بر پایه‌ی روابط خانوادگی و شغلی از یکدیگر متمایز می‎‌شدند. آنان در سلسله مراتبی قرار می‎‌گرفتند که بالاترین نقطه آن به جنگجویان افغانی و آسیای مرکزی و خانواده‌های مذهبی هم تبار با پیامبر اختصاص داشت. صنعتگران و صاحبان مشاغل خدماتی در پایین ترین نقطه‌ی این سلسله مراتب قرار داشتند.
مسلمانان هند از نظر مذهبی نیز گروه واحدی را تشکیل نمی دادند. آن‌ها بر پایه‌ی مکاتب فقهی و فرقه‌های صوفیگری متعدد و همچنین بر پایه‌ی تعالیم شخصی علما و مردان مقدسی که در منطقه وجود داشتند به گروه‌های مذهبی مختلفی تقسیم می‎‌شدند. برخی شیعه و برخی سنی بودند. سنی‌ها خود به دوگروه تقسیم می‎‌شدند: معتقدان به «اسلام نص گرا» و معتقدان به «صوفیگری عامه پسند». اسلام نص گرا به لزوم پیروی و اطاعت از قواعد و دستورات ذکر شده در قرآن، احادیث پیامبر و شریعت تأکید می‎‌کرد. در صوفیگری عامه پسند نیز بیشتر به تکریم و تقدیس مردان مقدس و برپایی مراسم گرامیداشت و عزاداری برای آن‌ها توجه می‎‌شد. اسلام نص گرا که اکنون نیز در هند اسلام غالب است از اجرای سازمان یافته، منظم، و قاعده مند فقه اسلامی حمایت می‎‌کرد اما صوفیگری عامه پسند، اسلامی عاطفی و روحانی بود و به توانایی مردان مقدس در انجام دادن کارهای خارق العاده اعتقاد داشت. هر یک از این دو جهت گیری توسط افراد و گروه‌های متعددی ارائه گردیدند. اسلام نص گرا را علما، مکاتب فقهی سازمان یافته و فرقه‌های صوفیگری شریعتگرا ارائه کردند. صوفیگری عامه پسند نیز توسط صوفیان دنیا گریز و فرزندان آن‌ها که مسؤولیت اداره آرامگاه‌ها و انجمن‌های پدران خود را برعهده داشتند ارائه و ترویج شد. دو جهت گیری فوق در خصوص مرز بین مسلمانان و غیرمسلمانان نظرات متفاوتی داشتند. صوفیگری عامه پسند بین مسلمانان و غیرمسلمانان تفاوت کمتری قائل می‎‌شد. شاید از همین رو بودکه صوفیان مکتب مذکور علاوه بر مسلمانان مورد تکریم و تقدیس هندوها نیز قرار داشتند. برخی از نظریات ارائه شده توسط بزرگان این مکتب در حقیقت ترکیبی از مفاهیم اسلامی و هندوئیسم بودند.
در عصر مغولان کبیر علما در خدمت دولت بودند. نظام و تشکیلات مذهبی این دوره همان نظام و تشکیلات مذهبی سلطان نشین دهلی بود. در امپراتوری مغولان کبیر اداره دستگاه قضایی برعهده فردی به نام «قاضی اعظم» قرار داشت. در هر ایالتی فردی با عنوان «صدر» مسؤول و سرپرست قضات، محتسب‌ها، مبلغان، امام های جماعت، مؤذن‌ها، و مدیران صندوق‌های امانی آن ایالت بود. او همچنین مسؤولیت انتخاب مفتی‌های ایالتی و برقراری ارتباط بین علمای ایالتی و حکومت مرکزی را برعهده داشت. صدر همچنین مسؤول پرداخت مقرری‌های علما و دانشمندان ایالت بود. او اختیار واگذاری زمین‌های دولتی به افراد را نیز دارا بود و گاهی زمین‌هایی را برای تأمین هزینه‌ی نگهداری مرقدها، آرامگاه‌ها، و مدارس وقف می‎‌کرد. صدر همچنین سرپرستی مؤسسات خیریه را برعهده داشت و موظف به اطعام فقیران بود. در جریان قرن هفدهم به علت قرار گرفتن کنترل زمین‌های دولتی در دست دیگر مقامات و همچنین به علت خارج شدن تمرکز امور از دست صدرها قدرت و نفوذ آنان کاهش یافت. به علاوه در این قرن پادشاهان مغولان کبیر اختیارات قضایی صدرها را نیز از آن‌ها سلب کردند و باعث کاهش بیشتر قدرت آن‌ها گردیدند. سلاطین مغولان کبیر همواره به طور مستقیم در امور مذهبی دخالت می‎‌کردند.
در عصر مغولان کبیر چشتی‌ها و سهروردی‌ها نفوذ خود را از دست دادند و در عوض نقشبندی‌ها و قادری‌ها مورد توجه قرارگرفتند. نقشبندی‌ها نیز همانند دیگر صوفیان درصدد شناخت عرفانی خدا بودند اما در عین حال آن‌ها بر لزوم زندگی در متن دنیا تأکید می‎‌کردند. شیخ‌های نقشبندی با ادعای این مطلب که سنت صوفیگری آن ها آمیزه ای از همه‌ی سنت‌های صوفیگری است سعی در ایجاد اتحاد بین مسلمانان داشتند.
با بررسی تاریخ زندگی دو تن از شیوخ نقشبندی که در قرن هیجدهم زندگی می‎‌کردند می‎‌توانیم اصول مذهبی و اجتماعی این فرقه را دریابیم. میرزا مظهر ( 81-1700 ) مؤسس شاخه‌ی مجددیه از فرقه‌ی نقشبندیه بود. او که در یک خانواده‌ی نظامی- اداری به دنیا آمده بود با هدف اجتناب از کشمکش‌های سیاسی و کنترل غرایز سرکش خود به صوفیگری روی آورد. میرزا مظهر صوفیگری را به عنوان راهی برای دستیابی به آرامش و امنیت در جهان ناامن آن زمان می‎‌دانست. وی بر وجود هماهنگی بین سنت‌های مختلف صوفیگری تأکید می‎‌کرد و تلاش کرد تا اختلافات بین اشکال شریعتگرا و اشکال اشراقی صوفیگری را به حداقل برساند. میرزا مظهر در تمام دوران زندگیش سعی می‎‌کرد خود را از آلودگی به خوردنی‌ها، هدایا، یا دیگر چیزهای دنیوی مصون بدارد. او همچنین از مجرد بودن و عدم ازدواج حمایت می‎‌کرد. وی هیچگاه مدعی برخورداری از توانایی برای انجام معجزات نبود اما طرفدارانش معتقد بودند وی دارای چنین قدرتی هست.
جانشین میرزا مظهر شاه غلام علی ( 1824-1753) بود که بر نقش اجتماعی و سیاسی شیخ نقشبندی تأکید می‎‌کرد. او خانقاه فرقه را سازماندهی کرد، مریدانی را برای تبلیغ به ایران و افغانستان فرستاد، و خود نیز به ا نجام فعالیت‌های خیریه و برگزاری جلسات وعظ اخلاقی و معنوی پرداخت. وی از نفوذ معنوی خود در چهره‌های سیاسی به خوبی استفاده کرد.
در مقابل این نوع از صوفیگری فرقه‌های صوفیگری دیگری نیز وجود داشتند که بر تکریم و تقدیس صوفیان بزرگ تأکید می‎‌کردند. آن‌ها معتقد بودند اجرای قواعد شریعت مرحله‌ی مقدماتی برای نیل به حقیقت (شناخت و معرفت خدا) می‎‌باشد. در واقع دستیابی به حقیقت تنها از طریق ریاضت کشی و شناخت‌های شورانگیز حاصل می‎‌شود. این فرقه‌ها (ازجمله فرقه‌ی چشتیه) در اصل بر پایه‌ی شناخت‌های درونی مؤسسان خود و زهد و تقوای مریدان آن‌ها قرار داشتند. با مرگ مؤسسان این فرقه‌ها کاریزمای این افراد به مقبره‌هایشان انتقال می‎‌یافت، و فرزندان آن‌ها (پیرزادها) اداره‌ی مقبره‌های پدران خود را برعهده می‎‌گرفتند و در رأس این فرقه‌ها قرار می‎‌گرفتند. پیرزادها همچنین سرپرستی مراسم‌های ویژه‌ی تولد و یا مرگ پدران خود را برعهده داشتند، مسؤول اداره‌ی آشپزخانه‌های عمومی فرقه بودند، امامت نمازهای جماعت را برعهده داشتند، و همچنین دعاها و رقعه‌هایی را به حاجتمندان می‎‌دادند و آن‌ها را در امور معنوی و دنیوی راهنمایی می‎‌کردند. مقامات دولتی اموال و املاک بسیاری را وقف آن‌ها و همچنین زمین‌هایی را به صوفیان این فرقه‌ها اعطا می‎‌کردند. این اقدامات از یک سو باعث مشروعیت بخشیده شدن به هر دو طرف می‎‌شد و از سوی دیگر مغولان کبیر را قادر می‎‌کرد تا در منازعاتی که بر سر جانشینی در فرقه انجام می‎‌گرفت مداخله کنند و همچنین سرپرستان مرقدهای صوفیان بزرگ را تحت کنترل و تسلط خود درآورند. بدین ترتیب مغولان کبیر پیرزادها را به «خرده اشرافی» تبدیل کردند که نسبت به آرمان‌ها و اهداف سیاسی مقامات حکومتی نظر مثبتی داشتند.

درقرن شانزدهم تشیّع در هند از نفوذ و اهمیت بالایی برخوردار بود. در این قرن گلکندا و کشمیر تحت، اداره‌ی شاهزاده‌های شیعه مذهب قرار داشتند. مغولان کبیر در این قرن دارای همسران شیعه مذهب بودند و بسیاری ازشیعیان را به مناصب بالای حکومتی گماشته بودند. علاوه بر شیعیان دوازده امامی که ما اعتقادات و تعالیم آن‌ها را در فصل ویژه‌ی ایران بررسی کردیم دو فرقه‌ی شیعی دیگر نیز در دوران مغولان کبیر در هند وجود داشتند: نزاری‌ها و بهره‌ها (3). فرقه‌ی نزاریه از ایجاد شکاف و دو دستگی بین فاطمیان نشأت می‎‌گرفت. نزاری‌ها که همان تروریست‌های (حشاشین) قرن دوازدهم ایران بودند در اوایل قرن سیزدهم فعالیت‌های تبلیغی خود در هند را آغاز کردند. هندی‌های که به فرقه‌ی نزاریه گرویدند در ابتدا خود را ملزم به اطاعت از امام‌های نزاری ایران می‎‌دانستند (اگرچه ضرورتاً خود مختار بودند) اما در قرن شانزدهم تنها برخی از آن‌ها ارتباط خود با امام‌های نزاری ایران را حفظ کردند. از زمان سقوط دولت نزاری‌ها در الموت (1256 ) به بعد خط مشی نخبگان نزاری خط مشی انفعالی بود؛ آن‌ها به جای دنبال کردن آرمان‌های سیاسی خود به اهداف سمبولیک و مذهبی روی آوردند فرقه‌ی نزاریه معتقد بود با توجه به این که خدا کاملاً متعالی است و غیر قابل شناخت و باز با توجه به این که جهان عقول ساخته‌ی دست خدا می‎‌باشد تنها راه نیل به رستگاری معنوی بالا رفتن از نردبان عقول و بازگشت به عقل اول- عقلی که از طریق آن انسان می‎‌تواند به خدا بپیوندد- می‎‌باشد. نزاری‌ها معتقد بودند پیامبران و ائمه که به شکل چرخه ای یکی پس از دیگری می‎‌آیند حافظ نظم کیهان می باشند. بر اساس اعتقادات نزاری تاریخ متشکل از هفت چرخه از پیامبران است که در پایان هر چرخه هفت امام قرار می‎‌گیرند. تا کنون شش چرخه آمده اند و رفته اند اما چرخه‌ی هفتم هنوز در جریان است و با آغاز روز رستاخیز پایان خواهد یافت.

بهره‌ها نیز همانند نزاری‌ها از فاطمیان منشعب شدند. در سال1133 با غایب شدن مستعلی، امام بهره‌ها، رهبری این فرقه در دست داعی، سیف الدین بوین(4) قرار گرفت. براساس اعتقادات بهره‌ها هنگامی که امام و مقامات رده بالای فرقه غایب می‎‌شوند رهبری بهره‌ها برعهده‌ی داعی فرقه قرارمی گیرد. در این صورت او موظف می شود که جامعه را تعلیم دهد، منازعات را حل و فصل نماید، و آن کسی را که خدا از طریق الهام به عنوان جانشین برای او برگزیده است به مردم معرفی کند.
شاخه‌ی بهره ای از فرقه‌ی اسماعیلیه ابتدا در یمن بوجود آمد و احتمالاً در اوایل قرن سیزدهم واردگجرات هند شد. تا سال 1539 فردی با نام «ولی» به عنوان نماینده‌ی داعی فرقه که در یمن بود رهبری بهره‌های هند را برعهده داشت اما در این سال داعی فرقه به هند مهاجرت کرد و مستقیماً رهبری بهره‌های هند را در دست گرفت. جامعه‌ی بهره‌ها در طول تاریخ طویل خود چندین بار دچار انشقاق و تفرقه گردید. در سال1840 نیز با مرگ آخرین داعی که از نسل راجپوت‌ها بود قدرت و نفوذ داعی‌های بعدی کاهش یافت. بهره‌های قرن نوزدهم بیشتر به داعی‌های خود به عنوان چهره‌هایی اداری می‎‌نگریستند تا معلمان و مرشدان امور معنوی. همچنین در این قرن علما برای بدست گیری رهبری بهره‌ها وارد صحنه‌ی رقابت با داعی‌ها شدند.
گروه‌های مذهبی و اجتماعی اسلامی در هند عقاید مختلف و متضادی درخصوص بعد اجتماعی اسلام داشتند. شریعتگراها جامعه‌ی اسلامی را در فراسوی خانواده و طبقات تصور می‎‌کردند. از نظر آن‌ها ارزش هر مسلمان به میزان ایمان و اعتقاد وی بستگی داشت نه به خانواده، مقام، و یا شغلش. براساس این تعریف تمام مسلمانان با هم برابر و برادر تلقی می‎‌شدند. شریعتگراها با وجود این که امپراتوری مغولان کبیر را به رسمیت شناختند اما در عین حال هنوز اسلام را دینی جهانی تلقی می‎‌کردند. علمای شریعتگرا همچنین معتقد به اجرای فقه اسلامی توسط دولت بودند و بر لزوم واداشتن هندوها به اطاعت از قوانین اسلامی (با وضع مالیات‌ها و قوانین تبعیض آمیز علیه آن‌ها) تأکید می‎‌کردند. برخلاف شریعتگراها صوفیگری عامه پسند اسلام را به عنوان بعد مکمل روابط خانوادگی و شغلی می‎‌دانست.
این اختلافات و جهت گیری‌های متضاد در جریان دو قرن هفدهم و هیجدهم چهره ای سیاسی به خود گرفتند. در طی این دو قرن دولت، سیاست برقراری صلح و دوستی بین گروه‌های مختلف مذهبی- اسلامی و همچنین بین هندوها و مسلمانان را دنبال می‎‌کرد اما شریعتگرایان با این سیاست مخالف بودند. در دوران اکبر علما با تسامح و تساهل مذهبی وی، با آزاد اندیشی وی نسبت به عقایدی که ریشه در شریعت نداشتند، و با نظر مثبت وی نسبت به صوفیان شدیداً مخالفت می‎‌ورزیدند. مهمترین مخالف سیاست‌های مذهبی امپراتوری در این دوره فردی با نام شیخ احمد سرهندی بود. او که در بین مردم از نظر معنوی همسطح خلفای نخستین تلقی می‎‌شد پیرو فرقه‌ی نقشبندیه بود. شیخ احمد مدعی بود که وی احیاگر اسلام در دوران خود می‎‌باشد. او مهمترین حامی شریعت و افکار اصلاح طلبانه در هند به شمار می‎‌رفت. سرهندی بر اطاعت از شریعت به عنوان مبنایی برای تحقق ماهیت و کنه آن تأکید می‎‌کرد و با ارائه نظریه‌ی «وحدت شهود» سعی کرد نظریه‌ی «وحدت وجود» ابن عربی را تعدیل ببخشد. سرهندی همچنین مخالف وارد کردن آئین‌های صوفیان و هندوها ازجمله تکریم و تقدیس مردان مقدس، قربانی کردن حیوانات، و برپایی جشن‌های مذهبی در بدنه اسلام بود. به علاوه وی به عنوان یک اصلاح طلب سعی و کوشش فراوانی کرد تا مقامات امپراتوری مغولان کبیر را به اتخاذ سیاست‌هایی که شایسته یک دولت اسلامی باشند متقاعد کند. سرهندی همچنین هندوئیسم و اسلام را متضاد و مباین یکدیگر می‎‌دانست و معتقد بود مسلمانان وظیفه دارند بکوشند تا غیرمسلمانان را تحت کنترل و سلطه‌ی خود درآورند. وی مکرراً از پادشاهان و اشراف درخواست می‎‌کرد از غیرمسلمانان مالیات سرانه بگیرند، ذبح گاو را آزاد کنند، غیرمسلمانان را از مشاغل و مناصب سیاسی محروم کنند، و کلیه‌ی قوانین و قواعد شریعت را به محل اجرا بگذارند.
شاه ولی الله(63-1702 ) یکی از شاگردان مشهور سرهندی بود که پس از مرگ استاد خود سنت اصلاح طلبی وی را ادامه داد. ولی الله که در دوران زوال امپراتوری مغولان کبیر می‎‌زیست تمام توجه خود را به حفظ حضور مسلمانان در شبه قاره‌ی هند معطوف داشت. وی بعد از بازگشت از سفر مکه (مرکز اصلاح طلبی اسلامی در آن زمان) از لزوم رجعت به تعالیم پیامبر و ضرورت طرد سنت تکریم و تقدیر مردان مقدس سخن به میان آورد (به نظر او این سنت بعد از پیامبر بوجود آمده بود و با سیره‌ی پیامبر ناسازگاری داشت). او همچنین ترجمه ای فارسی از قرآن را تهیه کرد و اظهار داشت علما می‎‌توانند با نظر خود قواعد فقهی را با شرایط محلی تطبیق دهند. به علاوه وی در حالی که بر برتری قرآن و سنت تأکید می‎‌کرد تلاش نمود مکاتب مختلف فقهی را در هم بیامیزد و اختلافات فقهی بین مسلمانان را کاهش دهد.
شاه ولی الله معتقد بود برای انجام اصلاحات نیاز به یک حکومت اسلامی شبیه حکومت خلافتی اوایل اسلام می‎‌باشد. او خلیفه را رهبری مذهبی معرفی می‎‌کرد که الگوی خود را پیامبر قرار داده است. از نظر او خلیفه فرد کاملی می‎‌باشد که برای برقراری عدالت مبارزه می‎‌کند و با استفاده از تکنیک‌ها و روش‌های اداری و قضایی سعی می کند مردم خود را خوب و با فضیلت بار بیاورد. به نظر شاه ولی الله اراده‌ی خدا به واسطه‌ی خلیفه بر قوه‌ی ادراک و احساس مردم سایه می‎‌افکند. به نظر وی حمایت سیاسی از مسلمانان و تشکیلات فقه اسلامی کار کرد مهم دیگر خلیفه می‎‌باشد. ولی الله وظایف خلیفه را این چنین خلاصه می‎‌کند: اجرای آئین‌های مذهبی اسلامی، جمع آوری صدقات، تشویق مردم به زیارت حج، ترویج تعلیم و تعلم، اجرای عدالت، و دست زدن به جهاد. به طورکلی هدف ولی الله از ارائه‌ی این نظریه تقویت اسلام در مقابل صوفیگری عامه پسند و ابزار مخالفت با رژیم بی بند و بار مغولان کبیر بود.
به هرحال در نتیجه‌ی وجود تکثرگرایی و تساهل و تسامح درد دوران مغولان کبیر هویت اسلامی واحد و یکپارچه ای در هند شکل نگرفت. مغولان کبیر در برخورد با مسلمانان همواره اصل تکثرگرایی را مد نظر قرار می‎‌دادند. علما و صوفیان هند به طورکلی مستقل و فارغ از کنترل دولت بودند. علمای اصلاح طلب که آرمان گسترش اسلام در سراسر جهان را در سر می‎‌پروراندند اغلب امپراتوری مغولان کبیر را به دلیل استفاده از هندوها در مشاغل بالای حکومتی مورد سرزنش قرار می‎‌دادند و فرهنگ جهان شمول این امپراتوری را به همراه سنت‌های آبا و اجدادیش به باد انتقاد می‎‌گرفتند، در مقابل، رهبران صوفی‌ها یا با رژیم سازش کردند و مشروعیت آن را پذیرفتند و یا این که به کلی خود را از دنیای سیاست کنار کشیدند. خلاصه این که در دوره‌ی پیشامدرنیسم، هند اسلامی شاهد عدم کنترل دولت بر فرقه‌های دینی و تشکیلات آموزشی و قضایی بود. در این دوره همچنین هیچ مکتب فقهی و یا عالمی نتوانست موقعیت خود را در بین مسلمانان هند تثبیت کند. در عین حال هند اسلامی در این دوره ظهور چندین جنبش مذهبی- اسلامی مستقل و بلندپرواز را در درون خود تجربه کرد.

زوال امپراتوری مغولان کبیر

نظام سنتی امپراتوری مغولان کبیر از دوران حکومت اکبر تا ابتدای دوران حکومت اورنگ زیب ( 1707-1658) ادامه یافت. اورنگ زیب اولین پادشاه این امپراتوری بود که سیاست سازش با هندوها را کنار گذاشت و توجه خود را بر حفظ برتری مسلمانان متمرکز کرد. وی در سال 1659 شرابخواری، قماربازی، فاحشه گری، مصرف مواد مخدر، و دیگر مفاسد را ممنوع اعلان کرد. در سال 1664 نیز او «ساتی» یعنی قربانی کردن زنان شوهر مرده را غیرمجاز اعلان کرد و به اخذ مالیات‌هایی که فقه اسلامی آن‌ها را جایز نمی شمرد پایان داد. در سال 1668 نیز اورنگ زیب نواختن موسیقی در دربار را ممنوع کرد، برای غیرمسلمانان مالیات سرانه وضع کرد، دستور داد معابد هندوها را تخریب کنند، و از تدوین و گردآوری مجموعه قوانین اسلامی حمایت کرد. او همچنین با هدف افزایش مطالعات در زمینه فقه اسلامی مدارس متعددی را احداث کرد. خلاصه این که در دوران اورنگ زیب سیاست مذهبی مغولان کبیر که سیاست تسامح و تساهل بود به سیاست حمایت انحصاری از دین اسلام تغییر یافت. با این حال اقدامات اورنگ زیب اگرچه دشمنی هندوها را برانگیخت اما همه‌ی خواسته‌های اصلاح طلبان مسلمان را برآورده نمی کرد.
در دوران اورنگ زپب همچنین تحولات ساختاری عمیقی در طبقه‌ی اشراف رخ داد. اورنگ زیب اولین پادشاه پس از اکبر بود که توانست مرزهای امپراتوری را توسعه دهد. او بنگال شرقی را به تصرف خود درآورد، در مرزهای شمال غربی آرامش را برقرار کرد، کنترل مستقیم راجستان را در دست گرفت، و به پیروزی‌هایی نیز در دکن نائل شد. وی در نتیجه‌ی تهاجم به دکن توانست تعداد بسیاری از بیجاپوری‌ها، حیدرآبادی‌ها، مارات‌ها و دیگر فرمانروایان هندو را مطیع خود کند. بدین ترتیب این افراد به عنوان نخبگان امپراتوری مغولان کبیر در آمدند. در نتیجه‌ی این عمل تعداد هندوهای موجود در نظام منصبداری تقریباً از 20 درصد به 30 درصد رسید. این افراد اگرچه به راحتی جذب نظام منصبداری شدند و صاحب رتبه و درجه گردیدند اما هیچ زمینی نبود که در اختیار آن‌ها گذاشته شود. از این رو ازدیاد10درصدی نخبگان باعث افزایش رقابت بر سر جگیرها، تشدید دسته بندی‌های سیاسی، و همچنین تشدید استثمار کشاورزان گردید. حتی در اواخر قرن هفدهم مالیات‌های کشاورزان قبل از جمع آوری محصول اخذ می‎‌شدند. وضع مالیات سرانه برای غیرمسلمانان نیز باعث تشدید مشکلات مالی کشاورزان غیرمسلمان در این زمان گردید.
با بروز پدیده‌ی تمرکز زدایی در قدرت و نظام جمع آوری مالیات در دوران اورنگ زیب نیروهای اجتماعی جدیدی در هند پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. در این دوران همچنان که در امپراتوری عثمانیان شاهد بودیم اقطاع داران، رهبران روستاها، و تیولداران زمین‌های تحت اداره‌ی خود را به املاک شخصیشان تبدیل کردند. تا قرن هیجدهم رهبران روستاها توانستند به اصلی ترین دست اندرکاران جمع آوری مالیات‌های روستایی تبدیل شوند و موقعیت خود را به عنوان عوامل واسطه ای بین حکومت و مردمان روستایی تثبیت کنند. تا این زمان همچنین «زمینداران» به طور فزاینده ای مستقل شدند و از پرداخت سهم حکومت امتناع کردند. به دنبال این تحولات منصبداران نیز جگیرهای خود را به زمین‌های اجاره ای مادام العمر تبدیل نمودند.
دردوران اورنگ زیب همچنین یک طبقه‌ی تاجر پیشه‌ی شهری پا به عرصه‌ی وجود گذاشت. با کاهش قدرت حکومت مرکزی و زوال پایتخت در این دوران شهرهای ایالتی از موقعیت بهتری برخوردارشدند و قدرت و نفوذ نخبگان محلی نیز رو به افزایش گذاشت. کشاورزان ثروتمند، مغازه داران شهرهای کوچک و روستاها، صرافان، رباخواران، و صاحبان املاک از کاهش قدرت حکومت مرکزی بهره‌های بسیاری بردند. در این زمان شهرهای کوچک در سراسر شمال هند با دستیابی به بازارهای گسترده تر از اهمیت تجاری بسیاری برخوردار شدند. در شهرهای در حال رشدی مثل لوکنو و بنارس بازرگانان هندو به موفقیت‌های قابل ملاحظه ای در زمینه‌ی تجارت نائل شدند. تمرکززدایی همچنین باعث افزایش نفوذ و قدرت خانواده‌های مسلمان شهرهای کوچک گردید. قضات محلی، کارمندان دولتی، صاحبان املاک، اجاره داران، و رهبران مذهبی ازجمله اعضای این خانواده‌ها بودند. در دوران اورنگ زیب همچنین مسلمانان صاحب ملک و رباخواران به خود آگاهی مشترکی دست یافتند. در«قصبه‌ها» (شهرک‌های کوچک و متوسط) نیز خانواده‌های مهم سلمان (خانواده‌های اشرافی عرب، مغول، پاتهان) با متحد شدن با یکدیگر و برقراری ارتباط نزدیک با مدارس و آکادمی‌های شهری و صوفیان توانستند به قدرت‌های فائقه در سطوح محلی تبدیل شوند. کشاورزان نیز در این دوره برای مقابله با استثمارگران به سازماندهی خود پرداختند. کاست‌ها و فرقه‌های مذهبی پایگاه‌های اجتماعی کشاورزان در این زمان بودند.
در اثر کشمکش‌هایی که بر سر جانشینی اورنگ زیب انجام گرفت و همچنین در اثر روی کار آمدن پادشاهان ضعیف بعد از وی قدرت حکومت مرکزی بیش از پیش کاهش یافت و این حکومت در برابر شورش‌های داخلی و تهاجمات خارجی آسیب پذیر کردید. نتیجتاً در اوایل قرن هیجدهم منصبداران محلی در چندین منطقه خود را «نواب » نامیدند و دولت‌های مستقلی را برای خود بوجود آوردند. حیدرآباد و بنگال از جمله‌ی این مناطق بودند. با تشکیل رژیم‌های مستقل در بنگال نظام جگیرداری در این منطقه کنار گذاشته شد، نخبگان امپراتوری در این منطقه موقعیت خود را از دست دادند، و زمینداران و بانکداران کنترل نظام مالیاتی این منطقه را در دست گرفتند.
در برخی از مناطق دیگر نیز در نتیجه‌ی شورش‌های مردمان هندو و تلاش‌های اشراف هندو رژیم‌های مستقلی بوجود آمدند. در پنجاب گروه‌های مذهبی و قومی از قبیل سیک‌ها و جتها حکومت‌هایی را برای خود تشکیل دادند. کنترل راجستان نیز مجدداً در دست امرای هندو قرار گرفت. جنبش مارات‌ها نیز که با هدف مقابله با اخذ مالیات و احیای هندوئیسم بوجود آمده بود به مخالفت با حاکمیت مغولان کبیر پرداخت. این جنبش که توسط شاه شاهجی و پسرش شیواجی رهبری می‎‌شد تا اواسط قرن هیجدهم توانست اکثر مناطق جنوبی هند را تحت کنترل خود درآورد و بر گجرات نیز تسلط یابد.
در اواسط قرن هیجدهم به طور کلی رقابت شدیدی بین مارات‌ها، سیک‌ها و قبایل افغانی برای تصرف باقیمانده‌ی قلمرو امپراتوری مغولان کبیر وجود داشت. در این زمان مارات‌ها توانستند موقعیت خود را در مرکز و غرب هند نیز تحکیم ببخشند و پنج دولت مستقل را در این دو منطقه بوجود بیاورند. در سال1739 نیز نادرشاه، فاتح ایران، کنترل کابل را در دست گرفت و دهلی پایتخت مغولان کبیر را غارت کرد. افغان‌ها نیز به رهبری احمدشاه درانی توانستند در جنگ پانی پت( 1761) مغولان کبیر و مارات هارا شکست دهند و مناطقی از هند را به تصرف خود درآورند. با استفاده ازاین ناآرامی‌ها سیک‌ها نیز در بین سال‌های1750 تا 1799 قلمرو خود در پنجاب را گسترش دادند و دولتی را به پایتختی لاهور در این منطقه بوجود آوردند. این ناآرامی‌ها همچنین زمینه را برای ظهور بریتانیا به عنوان قدرت غالب در هند هموار کردند.
کمپانی هند شرقی بریتانیا درسال 1600 وارد صحنه‌ی تجارت با هند شد. بریتانیایی‌ها در سال‌های 1612 ، 1640 ، 1647، 1690 به ترتیب کارخانه‌های را در سورات (5)، مدرس (6)، بمبئی، و کلکته احداث نمودند. بریتانیایی‌ها پارچه‌های کتانی و ابریشمی، کتان، ابریشم خام، شوره (نیترات پتاسیم)، نیل، و ادویه جات هند را می‎‌خریدند و در عوض شمش‌های نقره و دیگر فلزات را به این منطقه وارد می‎‌کردند. کمپانی هند شرقی بریتانیا به تدریج خود را به یک دولت محلی در هند تبدیل کرد. به علاوه بریتانیا در طی جنگ‌های طولانی در قرن هیجدهم توانست فرانسه را شکست دهد و به قدرت بلا منازع در هند و اقیانوس هند تبدیل شود. همچنین نیروهای بریتانیا در سال‌های1757 و 1764 نواب بنگال را شکست دادند و حاکمیت مستقیم بریتانیا را بر بنگال برقرار کردند. در این زمان وارن‌هاستینگ (7) فرماندار بریتانیایی بنگال تصدی کارخانه‌های بریتانیا در مدرس و بمبئی را در دست گرفت و رژیم واحدی را برای اداره‌ی کارخانه‌های بریتانیا در هند بوجود آورد. این اقدام نقطه‌ی آغاز تشکیل امپراتوری بریتانیا در هند می‎‌باشد.
به دنبال انجام این عمل توسط‌هاستینگ پارلمان بریتانیا با تصویب قانونی مقرر کرد که فعالیت‌های اداری و تجاری در هند از هم جدا شوند. این قانون همچنین تمام مقامات کمپانی هند شرقی در هند را در برابر پارلمان مسؤول تلقی کرد. پس از آن همچنین کرنوالیز (8) فرماندار وقت بریتانیا در بنگال ( 93-1786 ) نظام اخذ مالیات و دستگاه قضایی جدیدی را در این منطقه بوجود آورد. وی کنترل دادگاه‌های بنگال را در دست گرفت، امور قضایی و اداری این منطقه را از یکدیگرجدا کرد، و ارتشی را تحت رهبری افسران بریتانیا در این منطقه تشکیل داد. او همچنین در سال1793 مالیات‌های ثابتی را برای مناطق روستایی مشخص کرد که با این اقدام باعث نابودی نخبگان مسلمان شد و راه خرید زمین‌های تحت اداره‌ی «زمینداران» توسط بازرگانان و سرمایه گذاران ثروتمند هندو را هموار کرد. در دوران فرمانداری وی همچنین کالاهای بریتانیا بازارهای بنگال را به تسخیر خود درآوردند. قدرت بریتانیا از بنگال به سرعت به دیگر بخش‌های هند گسترش یافت و تا سال 1818 کلیه‌ی راجپوت‌ها و مارات‌های هند بریتانیا را به عنوان قدرت برتر در هند پذیرفتند. چند سال بعد پنجاب و منطقه ای دیگر نیز به قلمرو بریتانیا افزوده شدند. بدین ترتیب بریتانیا علی رغم این که حاکمیت امپراتوری مغولان کبیر بر هند را به رسمیت شناخت به تدریج و آهستگی امپراتوری بزرگی را برای خود در این منطقه بوجود آورد.
به هرحال در طی چندین قرن یعنی در جریان دوران سلطان نشین دهلی و امپراتوری مغولان کبیر تمدن اسلامی خاصی در شبه قاره‌ی هند شکل گرفت. سلطان نشین دهلی و امپراتوری مغولان کبیر مثل همتایان ایرانی و خاورمیانه ای خود سعی کردند فرهنگی درباری را که آمیزه ای از نمادهای اسلامی و میراث سلطنتی بود بوجود بیاورند. میراث سلطنتی حکومت‌های اسلامی ایران عبارت بود از مجموعه نمادهای ایران باستان که از طریق امپراتوری عباسیان به این حکومت‌ها انتقال یافته بود. اما در هند میراث سلطنتی ترکیبی از میراث سلطنتی ایران با میراث مغولان، تیموریان، جغتاییان و نمادهای برگرفته از فرهنگ هندوها بود. بنابراین سلاطین مسلمان هند با تلاش در ایجاد یک فرهنگ درباری جهان شمول باعث پدید آمدن تمدن خاص و ویژه ای در هند شدند.
به همین ترتیب اسلام هندی نیز با اسلام خاورمیانه ای شباهت‌ها و تفاوت‌هایی داشت. در حالی که در ایران مذهب تشیع، تمامی جهت گیری‌های اسلامی را در قالب یک مجموعه جمع کرده بود، در هند اسلام علم گرای علما، اسلام معنویت گرای صوفیان، صوفیگری مرقدگرا، و اسلام اصلاح طلب در مقابل یکدیگر باقی ماندند. در سطح عوام نیز اعتقادات و آئین‌های اسلامی با اعتقادات و آئین‌های دو دین هندوئیسم و بودائیسم آمیخته شدند. البته لازم به ذکر است که ظهور یک زیرفرهنگ اسلامی در بین عوام هند به معنای عدول از اصول اسلامی نبود، چرا که این پدیده در همه‌ی جوامع اسلامی وجود داشته است. برای مثال اسلام خاورمیانه ای ترکیبی از آئین‌ها و اعتقادات مذهبی دو دین یهودیت و مسیحیت با تعالیم محمد(صل الله و علیه و آله وسلم) می‎‌باشد.(9) خلاصه این که فرهنگ اسلامی خاصی از دوران مغولان کبیر به عصر مدرنیسم در هند انتقال یافت.

پی‌نوشت‌ها:

1- برای کسب اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: The Encyciopedia Of Esiam, Vn, Mnghals.
2- لازم به ذکر است که واژه‌ی فارسی «زمیندار» به عینه در دوران مغولان کبیر استعمال می‎‌شد. اما همان طور که ذکر گردید این لفظ به مالکان زمین‌ها اطلاق نمی شد بلکه به گروهی از اشراف محلی اطلاق می‎‌شد که در عین این که مالک زمین‌های محلی خود نبودند اما کسری از درآمدهای حاصل از این زمین‌ها به آن‌ها اختصاص می‎‌یافت.
3- Bohras.
4- وی ملقب به «داعی مطلق» بود.
5- Surat.
6- Madras.
7- Warren Hastings.
8- Cornwallis.
9- البته با گذشت زمان، دیگر ماهیت ترکیبی بودن اسلام خاورمیانه ای به طور واضح مشخص نمی باشد.

منبع مقاله :
ایرا ماروین، لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ دوم